روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

نانازیه مامان

عزیزم سه شنبه هفته پیش دوست دوران بچگیم اتنا اومد دیدنت. قبل از  اومدنش کلی باهم بازی کردیم و این عکسهارو ازت گرفتم                                          همیشه برام بخند عشقه مامان   دخترم با یه دست توپشو گرفته وای ترسیدم اخم نکن مامانی باشه خانومی دیگه عکس نمیگیرم پستهای قبل هم جدیده ...
31 فروردين 1392

پستونک خوردن روژینا جونی

 روژینا جان 4شنبه بعد از اینکه عروسک بازیت تموم شد تصمیم گرفتم پستونکت رو بذارم دهنت ببینم میخوری یا نه که یه دفعه اینجوری شدم در کمال تعجب دیدم که خوردی اون هم با لذت فراوان         اما بعد از چند دقیقه خیالم راحت شد چون دیدم که درش اوردی و نگاهش کردی و دیگه نخوردیش/ عزیز دلم مامان دوست نداره که تو پستونکی بشی خداروشکر که خودت هم دوست نداری /         میشه بگی چرا اینقدر عسلی ...
31 فروردين 1392

دخملی با عروسکش

اولین عروسک بازیه دنیای مامان وبابا. اما بیشتر دوست داشتی عروسک بیچاره روبخوری تا اینکه باهاش بازی کنی.     این عروسک همونیه که وقتی من  باردار بودم و وقتی برای مسافرت رفته بودیم ماسوله برات خریدیم چون بابا از این عروسک خیلی خوشش اومده بود گلم البته عکسش رو قبلا برات گذاشتم.  دخملی = اول نگاش کنم ببینم خوشمزه اس    از کجاشروع کنم بهتره گازش بگیرم   پاش رو تست کنم شاید خوشمزه باشه     برگردم بیشتر بهش تسلط دارم   بذار ببینم سرش خوشمزه اس   حالا برای اینکه این همه اذیتش کردم ناراحتم و عذاب وجدان گرفتم مامان...
31 فروردين 1392

اولین خرابکاری های روژینا

 عشقه مامان کم کم داری شروع میکنی به خرابکاری چند روز پیش وقتی از اموزشگاه برگشتم دیدم که یکی از جغجغه هات شکسته و مامانی گفت که وقتی شما تو بغلش بودی یه دفعه جغجغه ات رو انداختی روی زمین و روی قسمتی که سرامیک بوده و جغجغه ات رو شکوندی. فدای سرت عروسک نازم اینو برات نوشتم که یه یادگاری از اولین خرابکاریت داشته باشم   البته نازم این اولین خرابکاریت نبوده تو ایام عید یه شب وقتی که بغله بابا بودی و بابا بردت جلوی در اتاقمون این عکس لاویز رو که من زده بودم به در اتاقمون رو با دستای نازت خواستی بگیریش اما انداختیش و  قابش شکست. فدای یه دونه تار موت خوشگله من.     ...
31 فروردين 1392

اولین بیسکوییت خوردن دختر گلی

عزیزم از اونجایی که شما شیرت رو با اشتها نمیخوری و منو بابا هم همیشه تو همه کارها عجول هستیم و همچنین خیلی عجله داریم که شما غذا بخوری و ماهم لذت ببریم چند روز پیش وقتی بابا از خرید برگشت دیدم که با یه بیسکوییت بیبی /همون بیسکوییت مادر خودمون/ اومده  و میگه که ماله دخملمه و کلی با عشق این بیسکوییت رو برات خریده بود و گفت که یکمش رو تو شیرت   حل کنیم و بهت بدیم من با اینکه میدونستم که برات زوده اما دلم هم نخواست که دله بابا بشکنه چون با کلی ذوق اوردشو داد بهم / یدونش رو تو شیرت حل کردم و با استرس بهت دادیم. اولش خیلی تعجب کرده بودی اما بعدش خوردی و بنظر من که خوشت اومده بود. نوش جونت. اما مامانی بهم گفت که بهت ندم چون ممکنه...
31 فروردين 1392

5ماهگی عشقم

ماهگیت مبارک روژینا جونم  عزیز دلم ممنون که باعث شدی مامانت بشم فرشته کوچولوی من  دختر نازم برای اینکه تنوع بشه 5 ماهگیت رو خونه مامانی فاطمه گرفتم و 4نفری یعنی منو گل دختری و مامانی و بابا دیشب یه جشن ساده و کوچولو به مناسبت 5 مین ماهگرد خانم کوچولومون داشتیم. عزیزم کارها وعکسهای 4 ماهگیت رو تو پست قبلی گذاشتم.         مامان فدای چشمات که اولین باره که شمع فشفشه ای میبینی و تعجب کردی   واخر شب هم روژینا خانوم با روبان کیکش سرگرم شده بود و ماهم کیک رو خوردیم       ...
24 فروردين 1392

اخرین روزهای 4 ماهگی

عزیز دلم هر روز که میگذره عسل تر میشی.شیرین وشیرین وشیرین تر.  میخوام از دلبریهای این چند وقتت بگم روژینا گلی .دو هفته ای میشه که کاملا غلت میزنی و دیگه همش باید در کنارت باشیم و نمیتونیم تنهات بذاریم چون بعضی موقعها دستت زیرت میمونه و اگرهم به مدت طولانی دمر باشی خسته میشی وگریت در میاد .وقتی چیزی رو جلوت میگیریم 2 تادستای قشنگت رو جلو میاری و میخوای که بگیریشون و هنوز به دهنت نرسیده دهنه خوشگلت رو باز میکنی که بخوریشون . بیشتر اوقات در حاله اواز خوندنی و بعضی موقعا در بین اوازت دد هم میگی . غر زدنت رو با 3 بار ا..ا..ا.. گفتن اعلام میکنی دختر قشنگم.صدات خیلی نازکه و قشنگه جغجغه هات رو خیلی دوست داری و از اینکه میتونی باهاشون صدا در...
24 فروردين 1392

اولین روز طبیعت خانم کوچولو

امسال در روز طبیعتمون یه گل خوشبو و خوشگل همراهمون بود که اسم این گله ناز روژینا گلی بود و وجودش باعث شد که یه سیزده بدر متفاوت داشته باشیم. عزیز دلم 12 فروردین منوبابا  بخاطر سرما خوردگیت مردد بودیم که سیزده بدر بریم اما من دوست نداشتم که اولین سیزده بدرت رو تو خونه باشیم و با شرط اینکه لباس زیاد تنت بکنم و همش تو چادر باشی موافقت شد که بریم سیزده بدر صبح روز سه شنبه بعد اینکه که داروهات رو خوردی و لباس گرم تنت کردم حرکت کردیم برای گردش در طبیعت .امسال با خانواده مامان رفتیم و مامان جون/مامان بزرگم/و داییم وخالم هم با ما بودند.تو مسیر خواب بودی و وقتی رسیدیم بیدار شدی و بعدش دوباره بخاطر مصرف داروهات خوابت برد و بیشتر سی...
16 فروردين 1392

اولین وقشنگ ترین بهار در کنار روژینای عزیزم

         عیدت مبارک دنیای من اولین بهارت مبارک عزیزم انشالله که صد بهار زنده وسلامت باشی دختر نازم امسال عید برای منو بابا قشنگ تر بود چون یه خانم کوچولوی خوشگل هم در کنار سفره هفت سین ما بود. دیر اومدم که برات بنویسم عزیزم چون اولا که درگیر مسافرت بودیم و اما بعدش سرما خوردگیت که خیلی مامان رو ناراحت کرد نازنینم. حالا شروع کنیم از صبح روز عید عزیزم ساعت 8 صبح از خواب پاشدی انگار میدونستی عیده وخوشحال بودی. کمی باهم بازی کردیم و بعدش خوابت گرفت و خوابوندمت و منم رفتم به کارام برسم و سفره هفت سین رو بچینم اما شما دخملم زود بیدار شدی و کارهای مامان هل هلی شد و دوباره ساعت یک ربع به دو خوابوند...
9 فروردين 1392
1